در اینجا داستان دختری بیان میشود که فریب شیطان را خورد و از پاکی و شرافت فاصله گرفته و به درخواست شیطان پاسخ مثبت داده و دل به هوا و هوس خویش سپرد و در دره بد نامی و اعتیاد سقوط کرده است.
دختری نوزده ساله هستم که نقطه انحراف من از بی تقوایی و بی عقلی و چشم چرانی شروع شد که سرانجام آن بسی زندگی تلخ و ناگوار بود.
تابستان سال ?? بود که بیچارگی من شروع شد و در دام شیطان افتادم و به طوری غوطه ور شدم که نتوانستم خود را نجات دهم.
در آن سال به سفر شمال رفته بودیم مثل پرنده ای آزاد بودم و همانند برخی از دختران بی بند و بار چشم در جستجوی چشمی بود که با محبت به من نگاه کند.ادامه مطلب...